نظام اخلاقی شیعه چگونه پدید آمده است؟
شاگردان اهلبیت (ع) ابتدا فقط روایات آن بزرگواران را بدون هیچ دسته بندیای مینوشتند. این روایات شامل روایات اعتقادی، اخلاقی و بیشتر فقهی بود؛ اما مباحث اخلاقی، فقهی و اعتقادی یک جا نوشته میشدند. تا اینکه مرحوم شیخ کلینی و شیخ صدوق دست به تألیف کتابهایی زدند که مجموعهای دسته بندی شده از روایات بود؛ مثل کتاب دو جلدی اصول کافی؛ ابتدا روایات مرتبط با عقل و علم و سپس روایات مربوط به توحید، نبوت، امامت و مسائل اخلاقی و اجتماعی به ترتیب مطرح شده است. گاهی هم روایات مختلط به صورت قصه و موعظه و پند و اخلاق که روضه کافی این گونه است.
نظام اخلاقی شیعه از تدوین روایات و کتب حدیثی آغاز شده است، مرحوم شیخ صدوق از بزرگان شیعه و افتخار اهل شیعه است. ایشان کتابهای مختلفی دارد: کتابی در توحید که دریایی از معارف توحیدی است و کتابی در فقه (من لا یحضره الفقیه) و برخی کتابهای ایشان که جنبۀ اخلاقی دارد. البته مثل اصول کافی عنوانبندی نشده است، اما همهاش مباحث اخلاقی است مثل خصال و معانی الاخبار که نوعروایاتش روایات اخلاقی است.
تدوین کتب اخلاقی-حدیثی در اعصار مختلف در حوزههای علمیه انجام شده است تا نوبت میرسد به مرحوم ابن شعبة حرّانی، صاحب تحف العقول. عمدهروایات این کتاب حدیثی، اخلاقی است. البته روایات توحیدی هم دارد. پس از آن مرحوم طبرسی مکارم الاخلاق را نوشت. تا اینکه نوبت به علامه مجلسی رسید و ایشان سهم به سزایی در احیای معارف شیعه دارد. بحارالانوار مجموعة مهمی از کتب مختلف شیعه است، مجموعهای از روایات اخلاقی، اعتقادی، فقهی و روایات دیگری که ائمه در ابواب مختلف بیان فرمودهاند، قسمتی از این کتاب -حدود 5 یا 6 جلد- در باب مسائل اخلاقی است.
مکاتب اخلاقی بر چه اساسی تقسیم می شوند؟
مکاتب اخلاقی بر اساس روش تقسیم میشوند. مکتب اول، مکتب اخلاقِ حدیثی است که تکیهگاهش فقط روایات است، البته این دو قسمت دارد. تا قبل از مرحوم مجلسی فقط روایات را بیان میکردند، منتها مرحوم کلینی زحمت فراوانی کشید و با باببندی روایات، کتاب اصول کافی را تنظیم کرد. به این روش اخلاق حدیثی میگویند؛ منتها در بحار علاوه بر ذکر روایات، تحلیل اجتهادگونهای هم در روایات اخلاقی داریم. این مزیت در بحار هست که اخلاق، صرفاً روایات نیست، تحلیل بیانات مرحوم مجلسی راهگشا است. به انسان روش میدهد اما کتابهای قبل مثل تحف العقول، مکارم الاخلاق، خصال شیخ صدوق و کتاب مرحوم کلینی چنین نبودند.
اجتهاد در احادیث اخلاقی که علامه مجلسی به آن پرداخته به چه معناست؟
یعنی در یک باب ما روایات مختلف داریم که باید با هم جمع شود، اطلاق و تقیید دارد، عام و خاص دارد و گاهی باید خصوصیات یک صفت اخلاقی بیان و روشن شود و روایات مختلف در این باب جمع شود این یک روش است که حوزههای علمیه در تبیین رسائل اخلاقی همین روش را دنبال میکنند. تبیین و بیان روایات و در نهایت جمعبندی در روایات است.
مکتب دوم، مکتب اخلاق فلسفی است. این
مکتب بر این اساس شکل میگیرد که دیدگاه فلسفی را نسبت به انسان مطرح میکند،
اینکه انسان چند قوه دارد و فضائل و رذائلش چیست و راه رسیدن به فضائل و زدودن
رذائل چگونه است. گفته میشود عدالت آن است که این قوا تعدیل شود و تعدیلش هم بر
اساس این است که قوة عاقلة انسان بر این قوا حاکم شود و سررشتة این قوا را به دست
گیرد. این اخلاق فلسفی یا مکتب اخلاق فلسفی است. این مکتب چون انسان را معرفی میکند
و از روح و قوای انسان سخن می گوید، انسانشناسانه است.
طهارات الاعراق اولین کتابی است که در مکتب اخلاق فلسفی نوشته شده است. پس از ابن مسکویه، مرحوم خواجه نصیر در اخلاق ناصری این کار را کرد و بعد هم غزالی، کیمیای سعادت را تدوین کرد. پس از آن برخی از بزرگان به نوعی سعی کردند همین روش را با روایات و آیات همراه کنند. جامع السعادات و معراج السعاده حاصل این تفکر است. این بزرگواران بر اساس بیان قوای متعدد و نحوه تعدیل قوای وجودی انسان این کتابها را تالیف کردند.
برخی مکتب اخلاق فلسفی را منتسب به مباحث فلسفی ارسطو و افلاطون می دانند.
عیبی ندارد. به هر حال این دیدگاه از آنها گرفته شده است. اصلش از آنجاست؛ منتها معنایش این نیست که مباحث اخلاقی که در دستهبندی قوا مطرح شده، همه از ارسطو است. از مباحث اسلامی و معارف اسلامی هم بهره برده اند.
مباحث فلسفه قدیم شعبه هایی دارد؛ مثل بحث مابعدالطبیعه که چند گونه بوده: الهیات بمعنیالاخص و الهیات بمعنیالاعم و مباحث طبیعیات. طبیعیات یعنی طبیعت چه اقسامی دارد. یک قسمش هم نفس انسانی است. به هر حال نفس هم جنبه طبیعی دارد و هم جنبۀ عالی. مباحث اخلاقی را هم همینجا مطرح میکردند.
افلاطون و ارسطو بدون اتکای به وحی توانستند به روح پی ببرند. منبع شناخت آنها چه بوده است؟
عقل؛ عقل چارچوببندیهایی دارد که برای پذیرش ماوراء طبیعت باید آنها را به کار برد. با عقل است که ما وحی را اثبات میکنیم. عقل
آیا عقل بدون وحی می تواند به اخلاق برسد؟
به هر حال عقل جایگاه مقدماتی و به نوعی مستقل از وحی دارد. با اعطای عقل که حجت باطنی است انسان به حجت ظاهری میرسد. در روایات ما هم هست که خدای متعال در عالم دو حجت دارد: حجت ظاهری و باطنی. حجت باطنی عقل است و حجت ظاهری انبیا و هادیان الهی هستند که با درست کار کردن حجت باطنی، انسان به حجت ظاهری میرسد؛ بنابراین اصل عقل نه تنها در شرع رد نشده بلکه تثبیت شده و مبنای درک دین و مبنای تکلیف هم درک عقل و هم داشتن عقل است و تا آنجا که انسان در این عالم است این مبنای تعامل انسان با خداست، مبنای تعامل انسان با جامعه و مبنای اجرای دین است. عقل چنین جایگاهی دارد؛ منتها عقل به تنهایی کافی نیست، لازم است. این را هم خود عقل میگوید که من نمیتوانم همۀ مسائل عالم را، همۀ مسائل خودم را و همۀ رابطۀ خودم را با خدا درک کنم. همان خدایی که مرا آفریده و من آن را پذیرفتم. او حکیم است و در خلقتش هدفی دارد. برای اینکه انسان به هدفش برسد راهنما و راه را برای ما مشخص میکند؛ لذا در بعضی از مسائل که عقل به آنها نمیرسد، برهان عقلی داریم که ملتزم به شرع میشویم.
بوعلی سینا در بحث معاد جسمانی میگوید که ما از دلیل عقلی نتوانستیم معاد جسمانی را روشن کنیم، اما چون صادق مصدقی فرموده است، ما این را ملزم به پذیرش هستیم. بعضی ها این سخن را نکوهش کردهاند اما خود این، برهان و مزیت است. بعضی که جنبه مقدسمآبانه دارند میگویند «عقل در این مسائل چه کاره است!» باید مبنایی داشته باشیم. درحالیکه شرع مقدس فرموده است دربارۀ این مسائل نباید تقلید کنید، تعقل کنید، بفهمید. حتی یک قسم از مباحث فرعی ما به اعتبارات عقل تکیه میکند تا آنجا که گفته شده «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع». گرچه بعضی عکس آن را میگویند. منظورم جایگاه عقل است که در مباحث اصولی این جایگاه عقل، پذیرفته شده و عقلا آن را میپذیرند.
مکاتب اخلاقی به همین دو مکتب خلاصه می شود یا مکتب دیگری هم هست؟
بحثی در مباحث اخلاقی مطرح است دربارۀ روش سوم که شاید سابقۀ چندانی نداشته باشد. بعضی از عالمان ما این روش را در تحلیل مسائل اخلاقی دنبال میکنند و به آن روش عرفانی یا اخلاق عرفانی میگویند. از آنجا که عرفان، شناخت خدای متعال است از این جهت مباحثی که عرفان مطرح میکند به نوعی بر محور شناخت خداوند می چرخد. آن دو مکتب به این صراحت هدفشان شناخت خدا نبود. مقصد
مکاتب اخلاقی را بر اساس هدف نیز میتوان تقسیم کرد؟
بله، مرحوم علامه طباطبایی در کتاب قیّم المیزان سه هدف را مطرح کردهاند: یکی اهداف دنیوی است؛ برخی مسائل اخلاقی را مطرح میکنند و از خوب و بد بودن سخن می گویند، آنها سوالشان این است که چه چیزهایی برای زندگی مطلوب است؛ مثل وفای به عهد، امانتداری و دروغ نگفتن. هدفشان این است که زندگی بهتری شکل بگیرد. به این اصطلاحاً اخلاق ماتریالیستی یا مادی میگویند.
دوم اخلاق بر اساس نتایج اخروی است. گاه غرض طراحان مباحث اخلاقی این است که به آثار مطلوب اخروی برسیم. ایشان آثار اخروی فضائل و رذایل را بررسی می کنند.
سوم اخلاق توحیدی است. اخلاق توحیدی بر این اساس
است که ما با اکتساب فضایل رابطۀ ایمانی و خداگراییمان قوی شود. صفات رذیله این
رابطه را ضعیف میکند. این اجمال قضیه است. بیانش سنگین است و نیازمند بحث خاصی است.
اخلاق نسبی نوعی از اخلاق ماتریالیستی است؟
این نوع از مباحث اخلاقی که در قرون اخیر مطرح شده، اخلاق نسبی است. باورمندان به نسبیت در اخلاق عمدتاً در گرایشات علوم انسانی صبغۀ مادیگرایانه دارند. آنها معتقدند نه خوبی مطلق هست و نه بدی مطلق. بدی و خوبی نسبی است.
گاهی ممکن است رگههای نظریۀ نسبیت در بعضی نظرات دینی هم دیده شود. مثلا ما معتقدیم که دروغ قبیح است اما برای اصلاح ذاتالبین دروغ خوب است. اینجا این شائبه پیش می آید که خوبی و بدی در دروغ نسبی است و برداشت های غلطی رخ می دهد؛ برای حل این مسائل نیازمند اصول و روشهایی هستیم تا ما را راهنمایی و مبنای را روشن کنند.
مبنای این بحثها فلسفه اخلاق است که جایگاهش بیان مبانی مسائل اخلاقی است. اینکه گزارههای اخلاقی به چه صورت است؟ آیا به صورت جمله خبری است یا انشایی؟ گزارههای اخلاقی چه خصوصیاتی دارند و مانند اینها. شهید مطهری مقداری و برخی متفکرین ما مثل آیت الله مصباح عمیقتر وارد این مباحث شده اند. آیت الله مصباح درس فلسفه اخلاق عمیق و دقیقی دارند و دیگران هم در پرتو همین مسئله مباحثی را مطرح کردند.
ادامه دارد...